به نام خدا...

خودمم نمیدونم چی شد تصمیم گرفتم یه وبلاگ بزنم ، اونم بعد 6 سال که سراغی از هیچ کدوم از وبلاگای قبلیم نگرفته بودم ، نمیدونم شاید دلیلش اتفاقاتی بود که تو این مدت برام افتاد ، تجربه هایی پیدا کردم که دوس داشتم یجا داشته باشمشون ، بعضیاشون خیلی تلخ بودن بعضیاشون دوس داشتنی ، از همشون خیلی چیزا یاد گرفتم .

ترجیح میدم خودم فقط بخونم بعدا مطالبمو که یادم بمونه همه چی ، پس شمایی که داری پستا رو میخونی ، درویش کن چشمتو :دی خوندیم فدا سرم ، هشطو نی !

دوست دارم از این به بعد هر وقت دلم هوس نوشتن کرد بیام و خودمو اینجا خالی کنم ، البته دوس دارم از یکم قبل تر شروع کنم که خوب یه سری چیزا آویزه گوشم بمونه ، تا اومدم از یه سوراخ دوبار گزیده بشم ، حواسم حسابی جمع و جور باشه .


یه نکته ، شمایی که این پست و داری میخونی ، نخون :دی ولی اگه میخونی بدون که اگه از همین پست آخر شروع کنی و بری بالا تقریبا زندگی منو از 7300 روزگی ! یا همون 19 سال و تقریبا 9 ماه ! به بعدش متوجه میشی ، حالا یکم بالا و پایین تر .

از فردا... :)

پ.ن : یه شروع تند و سریع دارم ، چون میخوام سریع تر به زمان حال برسم و مطابق با اتفاقای روزم بنویسم .

فیلن ! :)