16/بهمن/1395
سلام..
از بعد تولد وبلاگم دیگه ننوشتم چیزی عم که دوس ندارم اصلا دوباره اتفاق افتاد ، یعنی بدون نوشته موندن یک ماه ، در آنِ واحد هم میخواستم بنویسم هم نمیخواستم ، تقریبا هر روز وقتی در حال سپری کردن یه زندگی روتین و معمولی که همش شده بود دانشگاه - شرکت - خونه - خواب ! بودم ، به سرم میزد که شب بنویسم ، همین که میرسیدم خونه ، کل حس و حال و انرژی نوشتن ازم گرفته میشد ، خستگی دانشگاه و شرکت به حس و حال نوشتن چیره شده بود و به مغزم اجازه نمیداد اتفاقات رو بنویسه ، همش دنبال یه سوژه بودم که موضوع نوشتنم بشه و بتونم بنویسم ، حس میکنم الان بعد از پنجاه روز به اندازه کافی سوژه واسه نوشتن دارم ، شایدم سریع تموم کنمش و پشیمون شم از به کیبورد اوردن بعضیاشون
بگذریم..
روز اول که وبلاگ زده شد قرار بود یه وبلاگ کاملا شخصی باشه ، اتفاقات روز مره توش نوشته بشه ، هدفش به زبون اوردن حرفایی ک تو ذهن موندن باشه ، تجربه توش نوشته بشه ک بمونه همیشه ، خب الان که نیگا میکنم عملا وبلاگ شخصیِ شخصی نیست ، تو همین لحظه از 1002 آیپی مختلف 2012 تا بازدید داشته ، چیزی ک تو یک سال بالای هزار نفر دیده باشنش ، تعریف خصوصی رو نقض میکنه ، فقد خوشحالم تعداد افراد آشنایی ک میدونن اینجا مینویسم به دو سه نفر نمیرسه ، البته اگه زیرابی نرفته باشن و بقیه ، خودشون پیدا نکرده باشن وبلاگو :| ، بعد یه چند روز ک اتفاقات روزمره نوشته میشد ، ماهیتش تبدیل شد ماه نویسی ، ماه تا ماه یه پست گذاشته میشد ، الان ک میبینم نصف اهداف وبلاگ عوض شدن !!
این بالاییا رو حس میکنم اگه تو پست قبل روز تولدش مینوشتم بهتر بود :-؟
خب..
تو این مدت ، پسر سومم هم به دنیا اومد ، اسمش کتابان عه ، پروژه دوس داشتنی عی بود فقد تنها مشکلش سلیقه مزخرف کارفرماش بود که رنگ صورتی رو به عنوان تم اصلی برنامش پسندیده بود ، از اون اصرار از ما مقاومت ، آخرشم اون طرحی که وحید طراحی کرده بود رو پیاده کردم ، واقعا رنگ مد نظر خودش بد بود ، گفتم وحید ، متاسفم که فعلا همکاریش با شرکت قطع شده ، امیدوارم هر چی زود تر مشکلات رفع شه و برگرده .
تجربه دیگه ای ک این چند وقت داشتم ، صحبت کردن واسه تیزر تبلیغاتی جشنواره کیش بود ، راجع ب کم و کیفش نمیخوام صحبت کنم :))))) واسه دفه اول خوب بود ، نسبتا بد نبود البته
پنجاه روز عجیبی بود ، واقعا عجیب ، دنیا فنی زاده ، بابای پدرام ، هاشمی ، پلاسکو ، همین دیروز جوهرچی ، اثری از هیش کدوم نیس الان، نمیدونم چرا از حتی قبلِ این قضایا ، مرگ رو خیلی نردیک ب خودم میدیدم ، مخصوصا این مدت که بیشتر از همیشه خونه تنهام ، چند روز چند روز تنها میمونم ، یه فوبیا بچه گونه پیدا کردم ، فوبیای مردن تو خواب وقتی کسی نیست :| حس میکنم اگه بمیرم کسی نیست پیدام کنه ، خونواده ک حداقل سی کیلومتر دورن ازم ، بقیه عم ک... دلیلشم نمیدونم
یکی دیگه از نکات مثبت ترم گذشته پاس شدن هر 19 واحدیه ک داشتم ، اول ترم با خودم عهد کرده بود که با وجود شرکت و مشغله های دیگه باید هر 19 تاش پاس شه ک شد خدا رو شکر :D ترم جدیدم دوباره 19 تا دارم ، اینا عم باید پاس شن ک اگه نشن هشت ترمه تموم نمیشه این دانشگاهه لعنتی..
خیلی بهم ریخته شد نوشته ، شمال جنوب شده اصن ولی باید مینوشتم ، یه سری چیزا عم گذاشتم بسته بمونه..
پ.ن 1 : سهام یا کار ؟ :|
پ.ن 2 : الان از فوشای 9 ماه پیش بهش بدی خیلی دلخور میشه ، خیلی :)))))
پ.ن 3 : پ.ن 1 روز بیست و پنج اردیبهشت ماه نود و پنج :|
پ.ن 4 : پ.ن 2 روز دو دی ماه نود و چهار :|
یا علی./